وسوسه نبود ،‌ ضرورت بود

 

وقتي مجمع الجزاير گولاك اثر الكساندر سولژ نتيسين در سال 1973 منتشر شد تقدس زدايي از ماركسيسم ـ لينيسم آغاز شد . بي آنكه ظاهراً‌ ناله ها به فرياد بدل گردد . تخريب ديوار برلين (1989) همچون نماد فروپاشي كمونيسم صورت گرفت و به قول پست مدرنيست ها ، جهان با شكست يك كلان روديت رو به رو گرديد . خلاصه تر از اين نمي توان نوشت كه در اين ميان انقلاب اسلامي ايران روي داد . ايقان ايدئولوژيكي جاي خود را به ترديد در كلان روايت ها سپرد . اگر اين حرف خانم جوديت باتلر استاد معروف فلسفه درست باشد كه مي گويد : « نوشته هاي دريدا به نحو مؤثر و فراگيري نظر ما را راجع به زبان ،‌ فلسفه ،‌ نقاشي ،‌ ادبيات ،‌ ارتباطات ،‌ اخلاق و سياست تغيير داده است » حوادث و وقايع مهم و درخور توجهي همچون تخريب ديوار برلين و وقوع انقلاب اسلامي و جنگ ايران و عراق كافي است تا به سرعت ادبيات براندازي و آرمان گرايي هاي ايدئولوژيكي كنار گذاشته شوند . و شاعران و نويسندگان با قرائتي ديگر از جهان و تكثر مفاهيم رو به رو گردند . دوربين ها به سرعت جايشان را عوض كردند . در عرصه ي شعر ،‌ نيز تغيير جهان آن هم با تيراژ دو هزارتايي كه به شوخي تبديل و كتاب هاي جلد سفيد از گردونه كه خارج شد ،‌ جبر تاريخي ،‌ مطالبات و مطالعات جديدي را پيشنهاد كرد . بنابراين با گذشت زمان و تعيين و تثبيت محورهاي جامعه ي جديد ، رويكرد به مطالعه ي كتاب هاي روانشناسي و فلسفي آغاز شد . تصادفي نيست كه در آغاز يا نيمه ي اول دهه ي هفتاد خورشيدي با تأليف و ترجمه روز افزون مقولات و كتاب هاي فلسفي رو به رو ايم .

شعر امروز ايران از دهه ي شصت به بعد نمي توانست با معيارهاي شعر دهه هاي پيشين كه جز رد مفاهيم همه زماني ،‌موضوعيت خود را از دست داده بود ،‌ به حيات خود ادامه دهد . از اين رو شعر يكدستِ پيش از انقلاب ،‌ به تنوع و ديگر نويسي روي آورد . من به طور مشروح در جلد دوم « گزاره هاي منفرد » انواع گونه هاي شعر بعد از انقلاب را برشمرده ام . ناگفته پيداست كه از اواسط دهه ي هفتاد تا اويل دهه ي هشتاد با انواع ديگر شعر روبه رو بوده ام كه در خور مطالعه و انتقادي جدي تر است .

اين متن تنها بر يكي از گونه هاي شعر ـ نه به عنوان يكه و يگانه ترين نوع ـ درنگ
مي كند : شعرهايي كه زير عنوان كلي « متفاوت نويسي » قرار مي گيرند و در پاره اي موارد با يكديگر متفاوت اند . در شعرهاي مورد اشاره ،‌ طنين و پژواك ديدگاه بعضاً متناقض فلاسفه ي پست مدرن به گوش مي رسد تا جايي كه برخي از شاعران نسبتاً جوان ،‌ فرضاً‌ در تعارض با استبداد نحوي از آن طرف بام آويزان اند ! از طرفي برخي شاعران و منتقدين محافظه كار ،‌ هر گونه نقض قطعيتي را در جهان معنا و زبان نوعي ارتداد ادبي و ... تلقي ،‌ و شاعران ديگر نويس را به رونويسي از گزاره هاي تئوريك محكوم مي كنند . بورخس اما در مورد اين نگاه متفاوت در شعر امروز ايران ،‌ نظر ديگري دارد ! بورخس با روايتي غير بورخسي مي گويد :

« وقتي ويكتور اوكاپو مثلاً متهم مي شود كه طرفدار بيگانه است و گفته مي شود كه آرژانتيني نيست مي توانست بگويد كه من از چيزهاي بيگانه لذت مي برم ،‌ درست به اين دليل كه آرژانتيني هستم » . دلم نمي خواهد براي اثبات اين نكته كه جهانِ دهكده اي ،‌ با حفظ روحيه ي قومي ،‌ عرصه ي تأثيرگذاري و تأثيرپذيري هاست به آراء غير خودي ها! متوسل شوم ولي چارلزجنكس معمار ـ گناهش به گردن خودش ـ مي گويد : چون
پست مدرنيسم نخبه گرا نيست ،‌ غير غربي ها زودتر مي توانند با آن اُخت شوند
 ( حافظه! )

وقتي اسكات لش معتقد است كه : ... فرهنگ پست مدرن در واقع وجود دارد اما ليوتار آن را به درستي درنيافته است و فوكو مي گويد : من نمي دانم پست مدرنيسم چيست ؟!

منِ شاعر طبعاً‌بايد بروم پي نظر بازي هايم ! شايد به همين دليل با برداشتِ جنابِ ديويد هال استاد آمريكايي فلسفه ي تطبيقي از پست مدرنيسم نزديكتر م كه مي گويد آئين كنفوسيوسي و مكتب فلسفي تائو ،‌ نگرشي همانند نگرش پست مدرنيستي دارند تا آنجا كه پست مدرنيسم خواهان يافتن وسيله اي براي تفكر درباره ي تمايز است ،‌ استدلال من در قوي ترين و متناقض ترين شكل خود به اين ادعا بالغ مي شود كه چين كلاسيك به معناي واقعي پست مدرن است . ديوهال بر اين نكات انگشت مي گذارد كه تماميت تائوئيستي افقي است نه عمودي ،‌ هيچ سلسله مراتبي در كار نيست ‌، در جهان شناسي تائوئيستي هيچ گونه زنجيره ي بزرگ هستي و يا مدارج كمالات متصور نيست ... و يا اينكه مكتب تائو و مكتب كنفوسيوس ،  شيوه ي فهم و گفتمان زيباشناسانه را بر گفتمان عقلي ترجيح مي دهد و ... و با اين برداشت از پست مدرنيسم نيز احساس قرابت مي كنم كه شورش سياسي دانشجويان و حمله ي آنان به حكومت فرانسه ( 1968 ) را هم صدا با نقد بسا ساختارگرا ازعقل و مراجع قدرت بررسي مي كند و با برداشتي از پست مدرنيسم دورم كه به بهانه ي « پايان تاريخ » طبقات زحمتكش و مقوله ي فرهنگ را ناديده مي گيرد . به اين ديدگاه ها نيز علاقه مندم :

ـ اهميت تنوع ،‌ ضرورت تساهل و لزوم تفاهم از جمله عوامل وجدآفرين اين نحله ي فكري است

ـ نبايد پست مدرنيسم ،‌ استعاره اي روشنفكرانه و يا يك مبحث مهم دانشگاهي تلقي شود كه صرفاً در محافل ادبي و خارج از بطن زندگي روزمره مجال تحقق مي يابد . آن را مقطع مهمي از تاريخ بشر بايد دانست كه امكاناتي جديد و بي سابقه را در اختيار
انسان ها مي گذارد . پست مدرنيسم ... امكان تماس انسان ها با يكديگر و فرهنگ هاي گوناگون را فراهم مي آورد .

ـ روحيات پست مدرن ـ كه در كشمير [ نيز ! ] به سادگي قابل ذكر و توصيف است ـ تركيبي است از لذت و نوستالوژي فرهنگي ،‌ ملخمه اي از شيزوفرني و به چالش طلبيدن اختيارات عمده ي دولت و مقوله هاي پذيرفته شده ي مدرنيته همچون

ـ از منظر زيبايي شناسي مي توان پست مدرنيسم را تا زمان هوم دنبال كرد ( از حافظه)

ـ [ به رغم « وانمودن » هاي « بودريار» ي ،‌ واقعيت همچنان وجود دارد ] نزد بسياري واقعيت همچنان همان است كه هميشه بوده : سخت ،‌ استوار . پايدار و دشوار . آن ها پيش از آن كه خود را تسليم نشخوار كردن تصاوير كنند ،‌ نياز به اين دارند كه
دندان هايشان را در ناي واقعي فرو برند .

توجه من به ذوقيات زيبايي شناسي پست مدرنيسم ،‌ به منزله ي پذيرش جنبه هاي منفعل و آسيب پذير فرهنگي ـ اجتماعي آن نيست .

در هر صورت بخشي از شعر امروز ايران در اوايل دهه ي هفتاد با انواعي از مباحثي كه مطرح شد درگير بود و از اين منظر متوجه جزئياتي همچون قطعيت احكام ،‌ قهرمان محوري ‌، تك مركزيتي و اصل سلسله مراتبي شعر مدرن شد . در مصاحبه ها و بعضي از كتاب هايم به طور مفصل به اين نكات پرداخته ام . بي گمان طرح ديدگاه هاي
فلاسفه ي متأخر تا حد زيادي جذاب و فريبنده است . از اين رو گاه ديده مي شود كه فرضاً‌ آئين نگارش دريدا سرمشق شاعران جوان و ديگر نه چندان جوان قرار مي گيرد ،  با اين توضيح كه هر جمله ي اين فيلسوف محترم ،‌ نصف يا يك صفحه ي كتاب را به خود اختصاص مي دهد . خط كشيدن هاي او ( به اين صورت
X )

بر بعضي از كلمه ها ( خطش بزن ! ) هم كه مصرف حضورتان هست ! در اين ميان بحث بي معنانگاري ،‌ مي شود نور علي نور ! . تا جايي كه بعضي از اين آقايان پست مدرن اقدام به نوشتن متني مي كنند كه نه چند وصله ،‌ بلكه تعمداً‌ فاقد معناست .

از طرفي براي نويسنده اين متن ،‌ اين پرسش پر جواب نمي تواند مشكل ساز باشد كه پست مدرنيسم ، نخستين بار توسط چه كسي و در چه موردي به كار رفته است و يا اينكه در آمريكا فرضاً با تعدد آنتولوژي در زمينه ي شعر پست مدرن مواجه نيستيم .

مهم اين است كه كم و بيش بر نحوه ي نگرش و جهان بيني جريان هاي پيشرو فلسفي ـ هنري اشراف داشته باشيم . مثلاً بايد بدانيم كه در اوج مدرنيسم ، سوررئاليسم پديدار مي گردد ،‌ همان سورئاليسمي كه به قولي تجسم پست مدرنيسم است و شعر امروز ايران در مقطعي به مؤلفه هاي هنري اين جنبش بي نظر نيست ، جنبشي كه در تعارض با عقلانيت ابزاري است و نيز بدانيم / ديگر بدانيم كه حقيقت در كلام ضمير اول شخص مفرد تعبيه نشده است !

به هر حال در دهه ي هفتاد به بعد ، تك و توكي از متفاوت نويس ها اين « دانستن » را به نوعي « ندانستگي » تبديل كردند و اين ندانستگي را به شعريت شعرشان افزودند . شعري كه از آن پس غير خطي ،‌ چند مركزيتي ‌، چند زماني ـ مكاني ناميده شد . از مطلقيت هاي امروز ـ ديروز فاصله گرفت ، تك مركزيتي و تك معنايي را كنار گذاشت و از همين منظر به كشف ارزش هاي شعري همچون « ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد » فروغ فرخزاد نيز دست يافت . از ياد نبريم منتقدين محترمي كه اين گونه ي شعر به دليل مركز گريزي و غيرخطي و غير سلسله مراتبي بودن ،‌ اثري غير اورگانيك و در نتيجه ناموفق مي دانستند / مي دانند !

* مآخذ در آرشيو موجود است .           

                                              ارديبهشت ماه 1368

                                           علي باباچاهي