«پشت صحنه ی دنيا
نگاهي به مجموعه شعر دنيا اشتباه مي كند علي باباچاهي
محمد لوطيج
اين نوشتار بي آنكه مدعي ارزش داوري باشد تنها پاره يي از شگردها و امكانات شعري اين مجموعه را مرور مي كند. در نگاه نخست و در پيوند با وجوه غيرمتعارف شعرهاي اين مجموعه مي توان گفت: باباچاهي در سال هاي اخير مدام به گسترش حوزه شعر خود دست مي يازد، يعني آنچه شعر ناميده مي شود، در ذهن و شعر او مدام رو به توسع است. انگار ترسش ريخته و نگران اين نيست كه آنچه مي نويسد به تعريف شعر نزديك باشد، بلكه در برخورد با شعر او مدام بايد دايره شعر را وسيع تر كرد. همه ما تعريفي از شعر داريم كه همبسته تربيت ذهني ما است، اما باباچاهي مدام در تربيت ذهني اش دست برده، آن را تصحيح يا جابه جا مي كند، تعريفي تثبيت شده از شعر ندارد، انگار شعر بايد خودش را با او هماهنگ كند. شاكله اصلي يا مولفه بارز شعرهاي اين مجموعه، نگارش افشانشي است: همان نقطه يي كه چند مجموعه اخير باباچاهي را در امتداد هم مي نشاند. اما آنچه سبب تمايز «دنيا اشتباه مي كند» از مجموعه هاي پيشين مي شود، تغييرات زيرساختي و روپوستي مناسبات افشانشي است. شخصيت ها، اشيا و مفاهيم اسطوره يي، عاشقانه، حماسي و تاريخي در موقعيت معاصر يا غير از موقعيت ژانر خود قرار مي گيرند و از اين جابه جايي مشهود و غالبا طنزآميز، موقعيت تازه يي خلق مي شود كه به تعدد گزينه ها در ژانر ادبي مي رسد: درهم آميزي زمان ها، مكان ها و ژانرها.
شعر افشانشي در حقيقت تكيه بر ارجاعات بينامتني دارد: ارجاعات تلويحي و آشكاري كه به نوعي در سراسر متن منتشر شده اند. اين گونه شعرها، ضمن حفظ وجوهي از شعر در وضعيت ديگر، از منظر زبان، ساختار و محور عمودي و افقي نسبت به تجربه هاي پيشين فراروي هاي آشكاري دارند. پاره يي از مولفه هايي كه در شعرهاي پيشين باباچاهي در مركز كانون قرار ندارند در شعر افشانشي توجه بيشتري را برمي انگيزند:
التقاط و امتزاج، جاي انتزاع را مي گيرد.
فرم يا ساختمان- آن گونه كه مد نظر نيماست- در شعر افشانشي نقش تعيين كننده يي ندارد.
حضور نوعي طنز كه آرمانگرايي وعده داده شده را به شوخي برگزار مي كند، ادامه مي يابد.
انداموارگي و ساختار ارگانيك، جاي خود را به «افشانش» مي دهد: همان رويكردي كه انسجام فرموله شده را به بازي مي گيرد. افشانش معادل گسست كامل اندام هاي شعر نيست: اين گسست ظاهري به نوعي پيوست نهان نظر دارد: به عبارت ديگر «روساخت» ظاهرا گسسته، به «ژرف ساختي» پيوسته معطوف است. اما مهم ترين اتفاق در «دنيا اشتباه مي كند» تغيير گرانيگاه زباني شعر باباچاهي است، كه همچنان در بستر نگارش افشانشي موضوعيت مي يابد. التفات ويژه به «تكه چسباني» كه گاه با ترنم موسيقيايي واژگان همراه مي شود، دايره واژگان را به سمت و سوي متون منثور و منظوم كلاسيك سوق مي دهد و بي آنكه عنوان باستان گرايي متعارف را برتابد، به نحو بارزي نحو و نگارش معمول باباچاهي را به چالش مي كشد. به عنوان نمونه و در مقايسه با شعرهاي مثلا«عقل عذابم مي دهد» به گسست قابل ملاحظه يي مي رسد كه فاخرنويسي- در تقابل با زبان روزمره- در كانون توجه متن قرار مي گيرد، يا دست كم وجه غالب، با واژگان غيرمعاصر است. يكي از دلايل اين نوع رويكرد، مي تواند بسامد بالاي ارجاعات پيدا و نهاني باشد كه به متون منثور و منظوم كلاسيك نظر دارند و چنين به نظر مي رسد كه ارجاعات و تكه هاي الحاقي بر روند نگارش تسلط مي يابند.
... ابعاد و اضلاع دارد شب
فوقاني و تحتاني دارد
افقي طلاق توافقي در شب! پسرم؟ نه نه!
قاضي عادل است!
قصارگويه ها يكي از محصولات همين نوع نگارش است. در پيوند با اين موضوع مي توان گفت نوعي فلسفيدن و تظاهر به فرزانگي در اين شعرها ديده مي شود و همين نگاه به ردپاي خفيف داناي كل در شعرهايي از اين دست ختم مي شود. با گزاره هايي كه در حضور طنز، يك تعبير كنايي، حماسي يا... را بازنويسي مي كنند كه نهايتا به شكل گيري سطري برجسته و قصارگويه مي انجامد:
آدم افتاده آفتابه دزد مي شود (ص176)
نبض نگرفته دزد به دام نيفتاده ست (ص31)
مواجهه طنزآميز با مرگ در بسياري از شعرهاي دو دوره اخير باباچاهي تجربه شده، «همين طوري» يكي ديگر از اين تجربه هاست كه جدا از مفردات ناهمزمان شعر، در كليت و پس زمينه معنايي، به دم غنيمت شمري عارفان بي نظر نيست، همچنان كه واكنش «كافكايي» هم جايشان محفوظ مي ماند:
انبساط را از ديوار گل كاري شده يي كندم و رفتم طرف خانه
مادرم تازه مرده بود واي واي!
آدم مادرمرده چه گناهي كرده كه مرتكب جنايتي هم نشود!
خروس را فورا به جهنم فرستادم چه قشقرقي!
... مرد عزب كه عزادار شود شده ديگر!
وقت نهار است بهار است بيا خوش باشيم... (ص18)
در غالب شعرها صرفه جويي در مصرف كلمات، ظاهرا خطوط ارتباطي شعر را مختل مي كند. سطرهايي كه ظاهرا در گسست از يكديگر نوشته مي شوند و به تنهايي، يك سطر معمولي اند، نه خاصيت شاعرانه دارند و نه چفت و وصل ظاهري. معمولااز حرف ربط و اضافه اتصالي و تعليلي، خبري نيست. آنچه اين مفردات ظاهرا دور از هم را به يكديگر وصل مي كند، كليت شعر است. «درس اخلاق» از شعرهاي زيباي اين مجموعه است و نيز شعر «اين درسته» با شگردهايي كه در حضور بي دريغ مطايبه، از موضوعات مهم و ظاهرا تاثيرگذار اهميت زدايي مي كند. موقعيت هاي مختلفي از شليك را به دست مي دهد: شليك هوايي، شليك بد (مگر شليك خوب هم وجود دارد؟) عابرنواز بودن شليك و... و در ادامه صحنه هايي از يك روايت عاشقانه و روايتي تاريخي را دوباره مي نويسد.
روزنامه اعتماد، شماره 2682 به تاريخ 30/2/92،
نگاهي به مجموعه شعر دنيا اشتباه مي كند علي باباچاهي
محمد لوطيج
![]() |
اين نوشتار بي آنكه مدعي ارزش داوري باشد تنها پاره يي از شگردها و امكانات شعري اين مجموعه را مرور مي كند. در نگاه نخست و در پيوند با وجوه غيرمتعارف شعرهاي اين مجموعه مي توان گفت: باباچاهي در سال هاي اخير مدام به گسترش حوزه شعر خود دست مي يازد، يعني آنچه شعر ناميده مي شود، در ذهن و شعر او مدام رو به توسع است. انگار ترسش ريخته و نگران اين نيست كه آنچه مي نويسد به تعريف شعر نزديك باشد، بلكه در برخورد با شعر او مدام بايد دايره شعر را وسيع تر كرد. همه ما تعريفي از شعر داريم كه همبسته تربيت ذهني ما است، اما باباچاهي مدام در تربيت ذهني اش دست برده، آن را تصحيح يا جابه جا مي كند، تعريفي تثبيت شده از شعر ندارد، انگار شعر بايد خودش را با او هماهنگ كند. شاكله اصلي يا مولفه بارز شعرهاي اين مجموعه، نگارش افشانشي است: همان نقطه يي كه چند مجموعه اخير باباچاهي را در امتداد هم مي نشاند. اما آنچه سبب تمايز «دنيا اشتباه مي كند» از مجموعه هاي پيشين مي شود، تغييرات زيرساختي و روپوستي مناسبات افشانشي است. شخصيت ها، اشيا و مفاهيم اسطوره يي، عاشقانه، حماسي و تاريخي در موقعيت معاصر يا غير از موقعيت ژانر خود قرار مي گيرند و از اين جابه جايي مشهود و غالبا طنزآميز، موقعيت تازه يي خلق مي شود كه به تعدد گزينه ها در ژانر ادبي مي رسد: درهم آميزي زمان ها، مكان ها و ژانرها.
شعر افشانشي در حقيقت تكيه بر ارجاعات بينامتني دارد: ارجاعات تلويحي و آشكاري كه به نوعي در سراسر متن منتشر شده اند. اين گونه شعرها، ضمن حفظ وجوهي از شعر در وضعيت ديگر، از منظر زبان، ساختار و محور عمودي و افقي نسبت به تجربه هاي پيشين فراروي هاي آشكاري دارند. پاره يي از مولفه هايي كه در شعرهاي پيشين باباچاهي در مركز كانون قرار ندارند در شعر افشانشي توجه بيشتري را برمي انگيزند:
التقاط و امتزاج، جاي انتزاع را مي گيرد.
فرم يا ساختمان- آن گونه كه مد نظر نيماست- در شعر افشانشي نقش تعيين كننده يي ندارد.
حضور نوعي طنز كه آرمانگرايي وعده داده شده را به شوخي برگزار مي كند، ادامه مي يابد.
انداموارگي و ساختار ارگانيك، جاي خود را به «افشانش» مي دهد: همان رويكردي كه انسجام فرموله شده را به بازي مي گيرد. افشانش معادل گسست كامل اندام هاي شعر نيست: اين گسست ظاهري به نوعي پيوست نهان نظر دارد: به عبارت ديگر «روساخت» ظاهرا گسسته، به «ژرف ساختي» پيوسته معطوف است. اما مهم ترين اتفاق در «دنيا اشتباه مي كند» تغيير گرانيگاه زباني شعر باباچاهي است، كه همچنان در بستر نگارش افشانشي موضوعيت مي يابد. التفات ويژه به «تكه چسباني» كه گاه با ترنم موسيقيايي واژگان همراه مي شود، دايره واژگان را به سمت و سوي متون منثور و منظوم كلاسيك سوق مي دهد و بي آنكه عنوان باستان گرايي متعارف را برتابد، به نحو بارزي نحو و نگارش معمول باباچاهي را به چالش مي كشد. به عنوان نمونه و در مقايسه با شعرهاي مثلا«عقل عذابم مي دهد» به گسست قابل ملاحظه يي مي رسد كه فاخرنويسي- در تقابل با زبان روزمره- در كانون توجه متن قرار مي گيرد، يا دست كم وجه غالب، با واژگان غيرمعاصر است. يكي از دلايل اين نوع رويكرد، مي تواند بسامد بالاي ارجاعات پيدا و نهاني باشد كه به متون منثور و منظوم كلاسيك نظر دارند و چنين به نظر مي رسد كه ارجاعات و تكه هاي الحاقي بر روند نگارش تسلط مي يابند.
... ابعاد و اضلاع دارد شب
فوقاني و تحتاني دارد
افقي طلاق توافقي در شب! پسرم؟ نه نه!
قاضي عادل است!
قصارگويه ها يكي از محصولات همين نوع نگارش است. در پيوند با اين موضوع مي توان گفت نوعي فلسفيدن و تظاهر به فرزانگي در اين شعرها ديده مي شود و همين نگاه به ردپاي خفيف داناي كل در شعرهايي از اين دست ختم مي شود. با گزاره هايي كه در حضور طنز، يك تعبير كنايي، حماسي يا... را بازنويسي مي كنند كه نهايتا به شكل گيري سطري برجسته و قصارگويه مي انجامد:
آدم افتاده آفتابه دزد مي شود (ص176)
نبض نگرفته دزد به دام نيفتاده ست (ص31)
مواجهه طنزآميز با مرگ در بسياري از شعرهاي دو دوره اخير باباچاهي تجربه شده، «همين طوري» يكي ديگر از اين تجربه هاست كه جدا از مفردات ناهمزمان شعر، در كليت و پس زمينه معنايي، به دم غنيمت شمري عارفان بي نظر نيست، همچنان كه واكنش «كافكايي» هم جايشان محفوظ مي ماند:
انبساط را از ديوار گل كاري شده يي كندم و رفتم طرف خانه
مادرم تازه مرده بود واي واي!
آدم مادرمرده چه گناهي كرده كه مرتكب جنايتي هم نشود!
خروس را فورا به جهنم فرستادم چه قشقرقي!
... مرد عزب كه عزادار شود شده ديگر!
وقت نهار است بهار است بيا خوش باشيم... (ص18)
در غالب شعرها صرفه جويي در مصرف كلمات، ظاهرا خطوط ارتباطي شعر را مختل مي كند. سطرهايي كه ظاهرا در گسست از يكديگر نوشته مي شوند و به تنهايي، يك سطر معمولي اند، نه خاصيت شاعرانه دارند و نه چفت و وصل ظاهري. معمولااز حرف ربط و اضافه اتصالي و تعليلي، خبري نيست. آنچه اين مفردات ظاهرا دور از هم را به يكديگر وصل مي كند، كليت شعر است. «درس اخلاق» از شعرهاي زيباي اين مجموعه است و نيز شعر «اين درسته» با شگردهايي كه در حضور بي دريغ مطايبه، از موضوعات مهم و ظاهرا تاثيرگذار اهميت زدايي مي كند. موقعيت هاي مختلفي از شليك را به دست مي دهد: شليك هوايي، شليك بد (مگر شليك خوب هم وجود دارد؟) عابرنواز بودن شليك و... و در ادامه صحنه هايي از يك روايت عاشقانه و روايتي تاريخي را دوباره مي نويسد.
روزنامه اعتماد، شماره 2682 به تاريخ 30/2/92،
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۲ ساعت 4:52 توسط مدیریت وبلاگ
|
