آهو

و یک آهوی دیگر

 

دو الا یا آهوی وحشی      نشسته اند     نه در وسط صفحه     بلکه در پاورقی

یکی پیر      یکی کمترک از پیر     ولی عینکی

و آن دیگری تند و تیز و خوش قد و قامت     لک لکی که می رود سر بالا

طلاقِ بین این دو در اتاقی اتفاق نمی افتد که      عنکبوت درش را چهار قفله کرده

محضردار هم که اسرار هویدا نمی کند

عاشقی : شیر تازه     پنیر تازه      بع بع تازه     بزغاله ی تازه

ازدواج : کوه که به کوه نرسد     نه شکاف بر می دارد کوه     نه درّه از ترس      عمیق تر می شود

این یار منه که می رود سربالا

خیزرانی اگر می شدم      خیز بر می داشتم     تند و تیز برمی داشتم ستاره ای از محفل شاعران رومانتیک

از درخت چنار      ترکه اناری بر می گرفتم و صدایش می کردم که      دستم بگرفت و پا به پا برد[1]

هم بوی ترشِ پیری می دهد      هم بوی قی کردن شیری که از نُک پستان مادرم

                                                          به دهن بچه گرگ      سرازیر شده

 

گرفتم اینکه تو هم عاشقی و هم معشوق

ریشِ سفید و دراز من ولی هیچ کلاغی را سفید بخت نکرده      برف های سفیدتری هم در راه است

من که در اینجا نشسته ام      روسری ام را گره می زنم آنقدر که به تو نزدیکتر شوم

جمع می کنم خُرده – ریزهای گلدانی که گذاشته اند تو را در میانِ آن

من مادرک پسرکی هستم      که با ریش سفیدش     برف بازی می کند

از پستان گوسفندهای پدر یوسف

شیر و شکرم را با پستانک خواهرکم می نوشم      که در پزشک قانونی لبخندهای ورم کرده می زند

بمک     که مکیدن دارد این شیر ترس خورده ی خیلی خانگی

موسی بندری می گوید     آهو که روی زانو بنشیند     چه عینکی      چه لک لک لکی

نه طلاقی در کار است     نه فراقی     شیراز و اصفهان هم     دست در آغوش یکدگر کرده     از هوش رفته اند

و هیچکس به شیطان رجیم اتاقی اجاره نمی دهد     که بنشیند     تند تند      تخمه بشکنند

و بگوید خانم!      این ریش سفید    چشم های هیزی دارد     از غوره نشده      از مویز هم نمی گذرد

موسی بندری برگشت و گفت     به شوخی گفت:

برو بر سر تخته سنگی نشین

سُمِ آهوی رفته در برف بین[2]!



[1]  به ایرج میرزا فکر کنید.

[2]  به فردوسی فکر کنید.