مرده بازي
کسي که در آغاز داستان بميرد از تولستوي اجازه نگرفته
يا آژير قرمز زده اند وَ او هوس انجير کرده در بهشت
و يا حوصله اش را نداشته که نصف و نيمه ي شب
خرت و پرت هايش را از پر و پا در بياورد
وَ کمي بعد پشت کند به سيب درشتي که نه از درخت افتاده
نه از آن طرفِ تخت
و بعد از کمي غلت بزند توي رختخواب
و فکر کند به نوه – نتيجه هايش که: پنج پنج پنجاه و پنج دونه انار
و به عروس اش انار خانم که تازه از حمام برگشته سيصد دونه مرواريد.[1]
و يا اينکه بفکرد به همکلاس سابق ترکه – اناري اش ژوليت کک مکي
که صورت مغازله اش را امضا کرده – نکرده پر مي زند روي صحنه: رومئو!
چه کسي اين توله خوک هاي سِقط نشده را به چرا مي برد؟
نخواست که به دنيا بيايد و قلوه سنگ هاي تهِ جو را بشمارد.
راوي از يک تا که شمرد مرده مرده بود.
اجازه نگرفت از کسي که بميرد مُرد!
آدم مرده چه به عيادت عاشقي برود در بغداد که عضو اصلي اش کمي آسيب ديده
چه بِکشد از پشت سايه – مايه ي سرباز هخامنشي را –
که از ديوار خانه ي معشوقه اش بالاتر رفته
خدا کند اين جغجغه ها تکثير جمجمه هايي نباشند که در گوش من مدام
_ مي جغجغند: راوي خائن!
قول مي دهم اما که قول بدهم
و با قول مي دهم دفاع مي کنم از مرده هايي که در آغاز داستان مي ميرند!
در کجاي افغانستان به خوشه ي خشخاش مي گويند تمشک وحشي؟
در هيچ قبرستاني هم از اين پس نمي شنوي از هيچکس
که بگويد به من راوي نسبتاً مرده اي که از رفقاي کاملاً مرده اش
در يک گزارش زنده زنده دفاع نکرد کرد؟
خرداد ماه 1387