پریان دریایی

پریان دریایی

 در کارگاه شعر علی باباچاهی / ایوب صادقیانی

 

آغاز شعر ما بچه‏های کارگاه شعر، سه شنبه هاست. سه شنبه اولین روز هفته !

شعر معنی دیگر سه شنبه هاست. نقطه‏ی پرگار وجود روزی که یک هفته دور زده است تا رسیده است به ...

بعد از چاپ و انتشار «پیکاسو در آب‏های خلیج فارس» که در هشتاد و هشت یعنی همین امسال توسط نشر ثالث منتشر شد، از دیگر مجموعه‏ی شعر علی باباچاهی بی‏خبر نیستم. از باباچاهی می‏پرسم: از پریان چه خبر؟ باباچاهی در پاسخ من مطالبی می‏گوید که به سؤال‏های بعدی من و شاید شما هم جواب می‏دهد و من سعی می‏کنم آن‏ها را نقل کنم. این پاسخ  نه نقل به مفهوم است و نه عیناً کپی حرف‏های باباچاهی. امّا گفته‏ی شخص دیگری جز باباچاهی هم نیست:

فکر می‏کنم تا یک هفته‏ی دیگر مجموعه‏ی تازه‏ام یعنی «فقط از پریان دریایی زخم زبان نمی‏خورد» توسط نشر نوید شیراز چاپ و روانه‏ی بازار کتاب شود. این مجموعه و مجموعه‏ی قبلی که «پیکاسو در آب‏های خلیج فارس» نام دارد و مجموعه‏ی دیگری که یک ماهی است به نشر ثالث سپرده شده است - نامش « هوش و حواس گل شب‏بو برای من کافی است» - شاید سه‏گانه‏ای را تشکیل بدهند. امّا نه بدان معنا که خط سیر داستانی یا حکاییِ خاصی را دنبال کنند، بلکه به صرف مشترکات طنز و خصوصیت بین متنی آن، چنین حرفی می‏زنم. این خصوصیت طبعاً در دو مجموعه‏ی بعد از «پیکاسو ...» پررنگ تر می‏شود. نام یا صنعت دیگری که شعرهای «فقط از پریان...» پذیرای آن هستند، «افشانش» است. «شعر افشانشی» البته زیرمجموعه‏ی «شعر در وضعیت دیگر» است که می‏تواند اشعار دیگر شاعران را هم در بربگیرد.  من در جایی گفته‏ام اگر در «شعر دیگر» با انتزاع سر و کار داریم، «التقاط و امتزاج» محوریت شعر در وضعیت دیگر را نشان می‏دهد. التقاط گفتمان‏ها و امتزاج زمان‏ها و مکان‏های مختلف، معطوف به شعر در وضعیت دیگر است. امّا منظور از «افشانش» نوعی بذرپاشی است، با قدرتی که در دست‏های ما تعبیه شده است: بذرپاشی بر قطعاتی از زمین (صفحه‏ی کاغذ) که ظاهراً متقارن و متوازن نیستند و همچون جزایری پراکنده به نظر می‏رسند. فصل مشترک این قطعات بذری است که بر آن‏ها پاشیده شده است. بنابراین افشانش را معادل گسست کامل اندام‏های شعر از یکدیگر نمی‏دانم، گرچه نوعی گسست را تداعی می‏کند. این گسستِ ظاهری به نوعی پیوست بنهان دارد؛ بدین معنا که روساخت ظاهراً گسسته‏ی شعر، مبتنی بر ژرف‏ساختی پیوسته امّا پنهان است. امّا فرم آن‏گونه که مدّ نظر نیماست در شعر افشانشی نقش چندانی ندارد. شعر افشانشی در حالی که غیرمنتظره است، به جابه‏جایی زمان‏ها، مکان‏ها و صحنه‏ها نظر دارد. در عین حال به روابط بینامتنی یعنی گفتمان با سنت‏های شعری، فرهنگ عامه، ضرب‏المثل‏ها و حکایت‏های نهادینه شده در اذهان مردم علاقمند است. در واقع حواشی را از حاشیه بودن نجات می‏دهد. چنین شعری غیرنخبه‏گرا هم نیست.

و امّا نکته و یا نکات دیگری که می‏توان در مورد کتاب «فقط از پریان ...» عنوان کرد، این است که از دیدگاه پساساختارگرایانه اگر به شعرهای این مجموعه نگاه کنیم چالشی با دیدگاه تقابلی را به خوبی حس می‏کنیم. یعنی جهان و یا پدیده‏های عینی و ذهنی، دوشقه نشده‏اند که هر یک ساز جداگانه‏ای بزنند. طرح مقوله‏ی هستی‏شناختی در این شعرها به گونه‏ای نیست که یا شرِّ شر باشند یا خیرِ خیر! به مقوله‏های مرود اشاره به طور نسبی پرداخته شده، امّا نسبیت با «سرگیجه‏ی نسبیت» همراه نیست.

گاه امّا تقابل‏ها در چالشی آشتی ناپذیر از هم به سر نمی‏برند، بلکه بعضاً نور می‏تواند مکمل تاریکی باشد نه دشمن آن. مقوله‏ای که دریدا نیز بدان پرداخته است آن‏جا که می‏گوید: سابقه این گرایش به افلاطون باز می‏گردد. از جمله حضور در مقابل غیاب، حقیقت در برابر مجاز، ذهن در برابر عین و ... همواره اندیشه‏ی متافیزیکی را به خود مشغول داشته است. جالب این که از مولانای بزرگ خودمان قبلاً شنیده‏ایم که می‏گوید:

شب چنین با روز اندر اعتناق / مختلف در صورت امّا اتفاق / روز و شب ظاهر دو دشمن‏اند / لیک هر دو یک حقیقت می‏تنند.

ساده‏تر که با «پریان ...» مواجه شویم، شعرهای این دفتر را نمی‏توان شعرهایی پیچیده نامید، همان‏گونه که سادگی نیز نام یا صفت آن‏ها نمی‏تواند باشد: سادگی‏های به پیچیدگی آغشته؛ یا؛ پیچیدگی‏های رو به سمت سادگی و ... رعایت اعتدال نیز ویژگی‏ها را مشخص نمی‏کند.

به هر صورت به گمان من، همه‏ی حقوق برای خواننده‏ی حرفه‏ای شعر امروز ایران محفوظ است که آن را بخواند یا به کناری نهد.

 

و امّا یک شعر:

 

شايد اين طور باشد

 

 

كبريت    اختراع مادرم بود

غروب پوست پلنگي   گربهْ سياه   آب جوش   اجنّه    دلتنگي             اختراع مادرم بود

زنِ بورِ بور    ارمني     گل صد تومني كه عاشق فايز شد يا كه نشد    اختراع مادرم بود

نوبت به من كه رسيد           گنجشك‌هاي زير درختي هم    به خانه‌ي بخت رفته بودند

زنبور نشده از اسب پياده شدم نيش زدم به لُپ سيبي كه قدري گندمگون بود

«زنبور شدم»       «نيش زدم»          اختراع مادرم بود

كلاه حصيري هميشه براي كله‌ي گنده‌ي من        تنگِ تنگ بود

قرار بود عاشق يك دختر مكزيكي بشوم نشد و گفت:

نقل مطالب هم به شرط ذكر مأخذ اصلي             ممنوع نيست!

برادرانم به فكر فانوس دريايي بودند

كه نفت نشت نكند   دريا خراب‌تر نشود روي سرِمان

گفت با چراغ زنبوري‌ات چه پيدا كرده‌اي           دختر ارمني يا گل صدتومني؟

و من در دمشق به ملخ‌هاي خام خام      پخته – نپخته        نجويده فكر مي‌كردم

عين       شين       قاف       قاف       قاف       قاف       قاف

كلاه حصيري    كله‌ي گنده    نشت نفت             پخته – نپخته     اختراع مادرم بود.

 

مي‌خواهد ديگر چه بشود؟

ساعت ديواري را مي‌گذارم رويِ اول شعبان و تلوتلو مي‌خورم تا –

       آخر رمضان

دروغ‌هاي گنده گنده             كله‌هاي گنده گنده!

 

                                                            علی باباچاهی -  خرداد ماه 1387

 

نگاهي به آفرينه هاي علي باباچاهي/ دهه بلبشوي تئوري ها/ روزنامه اعتماد 3 آذر 88

گفتنش مشکل است

 در شهرستان    غروب     اول غروب مي کند      وَ بعد از اين که دوباره       دوباره غروب مي کند

قفسه ي سينه در شهرستان جاي بازي بچه نهنگي ست     که مادرش را طفلکي از دست داده

                                                                                   در طفل –  طفلکي

مي بلعد آبزيان را       پريان که راهش نمي دهند به بازي   هِق هِق هِق

دختر روسي      پياده مي شود از کشتي با دوچرخه      در طفل –  طفلکي از دست داده مادرش را

                                                                                                            هِق هِق هق

کاپيتان در طفل –  طفلکي       دزدان دريايي در طفل طفلکي 

کشتي انبه که گلوله ي آتش مي شود      تحويل مي دهد خودش را به پاسگاه

از بچگي عاشق انبه بودم

با خاله اش از هندوستان مي آمد      و مادرش را هم که در طفل -  طفلکي

مي بافتم گيس هايم را      سينه ريزم که مي انداختم

انبه      پنبه که نيست     چشم و گوشش فلفلي مي شد در شهرستان

من سرخ مي شدم     سفيد مي شدم       آنچه شما نمي شديد      مي شدم

بي دوچرخه      بي ترمز و گاز پشت سرم بود هميشه       و کمي زَرد انبو

التماس نکن!     مي نشست لب رودخانه       هميشه        و کمي   هِق هِق هِق

در شهرستان آهو در طفلکي       گل شب بو در طفل –  طفلکي

جن و پري       جغد و پرستو      پياز     نرگس شيراز      در طفل –  طفلکي

در طفلکي اغلب      در طفل – طفلکي اغلب!

 

دوري بزنيم در شهرستان با دختر روسي که در شيشه ي ودکا       ترکه ي انار شده

با انبه ي هندي که پدربزرگ شده       ريش سفيد محل شده

با رفيقي که لاک به لاک      لاک پشت شده

پشت کرده به دودکش کشتي      کارخانه     حمامِ سرِ کوچه     

يا با ديوانه ي برهنه اي که دراز به درازِ خودش  را      ساعت شماطه دار مي داند

                                                                                    دراز به دراز

                                                                                          شهريورماه 1387     


مزدک پنجه يي


از شعر نيمايي تا پسانيمايي
علي باباچاهي شاعري مدعي است که توانسته با توجه به بحران ارزش ها، بحران حقايق و بحران قطعيت امور و... در دهه اخير بر ظرفيت هاي قالب نيمايي بيفزايد و به باوري ديگر آن را احيا کند چرا که به زعم عده يي از منتقدان، اگر شعر نيمايي در مرحله بلوغ، دچار کودتاي شاملويي نمي شد امروز با جلوه هاي بيشتري از شعر نو مواجه بوديم چون شعر نو، نه تنها يک الگوي تازه شعري، بلکه ارائه گر طريقه يي تازه در نگاه به جهان بود، جهاني که در پي انقلاب صنعتي و ورود آهسته و پيوسته اش به ايران ساختارهاي ذهني بسياري را دستخوش تغيير کرده بود. در واقع قالب نيمايي آمده بود تا بستري براي ارائه انديشه هاي مدرن اجتماعي فراهم سازد. شايد بر اساس اين دغدغه و شناخت ظرفيت هاي شعر نيمايي است که باباچاهي ارائه گر بيانيه شعر پسانيمايي در دهه بلبشوي تئوري ها مي شود.

من از آبشخور غوکان بد آواز مي آيم/ و با من گفت وگوي مرغ هاي خانه بر دوشي ست/ که جفت خويش را در شيشه هاي آب مي بينند/ دلم اي دوست مي سوزد/ که قمري ها نمي خوانند/ که دخترهاي عاشق گل نمي چينند و... (ص 47، گزينه اشعار)

او در يکي از تعاريف خود درباره شعر پسانيمايي مي گويد؛ «شعر پسانيمايي، نظارتي رندانه بر مولفه هاي فلسفي - هنري پست مدرنيست ها هم دارد اما نه به آن مبنا که خود را ملزم به انطباق بي چون و چرا با تئوري ها و مباني نظري آنان بداند.»1 باباچاهي تئوري «پسانيمايي» را هنگامي مطرح مي کند که شعر ما دچار واردات تئوري شده بود و بسياري از جوانان آن دهه قصد ارائه اين تئوري ها را در شعر داشتند. در واقع باباچاهي در يک اقدام هوشمندانه و برخورداري از تجربه آثار کلاسيک و مباحث مطرح در دهه 70 چون تکثر، چندصدايي و... نيز شناخت از قالب و ظرفيت هاي شعري نيما توانست دست به احياي قالب نيمايي بر اساس تئوري خود بزند. حال چرا قالب نيمايي را براي اين روند برگزيد خود نکته مهمي است که پرداختن به آن خالي از لطف نيست. شايد يکي از دلايل اين اقدام را بتوان تئوري هاي مطرح در دهه 70 که مي شد سراغ شان را در شعر و قالب نيمايي ديد،گرفت. در واقع دور از انصاف است اگر ادعا شود بحث چندصدايي به عنوان مثال در افسانه نيما اتفاق نيفتاده است چرا که افسانه نيما، مرغ آمين و... را مصداق اجرا شده تئوري چندصدايي دانست، تئوري که نيما مطرح کرد و معتقد بود بايد از قيد من متکلم وحده خلاص و به من، تو و او (تکثر) روي آورد.

آسيب شناسي مانيفست ها

مانيفست به همان ميزان که براي درک و تامل بيشتر يک اثر هنري مفيد واقع مي شود به همان نسبت نيز مي تواند براي مانيفست نويس و مخاطبانش خطرآفرين باشد، از سويي ممکن است او را به ورطه تکرار بکشاند و از طرفي مخاطب را در راه رسيدن به لذت و تعليق بيشتر محدود کند، چرا که مخاطب خواسته يا ناخواسته از زاويه يي با اثر تقابل مي کند که مانيفست نويس (خالق اثر) او را توسط مفاد مانيفست در آن راه گسيل داشته و هدايت کرده است. علي باباچاهي نيز به مانند اکثر مانيفست نويس ها - به زعم نگارنده نيما را بايد جدا کرد چرا که در دستگاه فکري او اول اثر نوشته شده و بعد بر اساس مداقه و ضرورت فضاي شعري آن روز به تئوريزه کردن آن پرداخته است - نتوانسته از لحاظ فرم، ساختار، زبان، آرايه هاي ادبي و... در هر مجموعه نسبت به ديگري متفاوت (متفاوط) عمل کند هر چند تلاش هايي از اين دست در کل نکات جذب شدني اش، جذب کليت شعرش مي شود و از اين منظر چنين شاعراني زحمات شان مأجور خواهد افتاد.

وزن در شعر پسانيمايي
اولين مساله يي که در شعر پسانيمايي مطرح مي شود مقوله وزن شعر است، باباچاهي وزن را همچون نهادي مقتدر تلقي نمي کند و به سيطره وزن و حتي بي وزني گردن نمي نهد و معتقد است بي وزني نيز در بخش چشمگيري از شعر امروز به اشباع و عرياني زننده يي رسيده است. به تعبير باباچاهي شعر پسانيمايي به چندوزني مي رسد. اما سوال اينجاست که آيا رسيدن به چندوزني خود عاملي براي رها نا شدن از قفس نيست؟ حتي اگر تصور کنيم باباچاهي در پس اين تنوع اوزان قصد کرده به يک نظام هماهنگ آوايي يا موسيقايي برسد، اينکه شاعر سعي کند در شعرش به چندوزني به جاي چندصدايي برسد آيا مغاير با آنچه نيما مطرح کرد، نيست، يعني عبور از قوافي و رديف هاي دست و پا گير؟ در واقع باباچاهي براي اجراي خود اين باور مجبور است مانع حضور برخي از کلمات شود. با اين پيش فرض و با توجه به توضيحاتي که در باب آسيب شناسي مانيفست ها ارائه شد، آيا نمي توان ادعا کرد در دستگاه ذهني يا شعري باباچاهي هدف وسيله را توجيه مي کند، اتفاقاً/ و به رغم آنچه که معمول است/ اتفاق افتاده بود/ بين ما که طرح کمرنگي از خودمان بوديم/ افتاده بود/ جرات نمي کرديم که برداريمش/ به گوشه يي ببريمش/ و غرق کنيم خود را در فنجاني قهوه/ يا استکاني چاي/ و از تîه دريا نگاه کنيم/ به آنچه که افتاده بود/ و در ملاقات هاي بعدي/ فراموش کنيم/ آنچه که افتاده بود و نيفتاده بود و... (عقل عذابم مي دهد، ص 20)

اسکيزوفرني در شعر پسانيمايي

باباچاهي در بسياري از شعرهايش خود را سوار قايق در رود پرتلاطم شعر کرده و از خطرات پيش رو نهراسيده است؛ وضعيتي که در دهه 70 بسياري از شاعران از جمله براهني نيز از آن بهره برده اند. البته براهني در توجيه استفاده از چنين زبان و خلق چنين وضعيتي مدعي است اين نوع اجرا در شعر او تصنعي نبوده بلکه مادر او دچار بيماري آلزايمر شده بوده و اين گونه مقطع مقطع/ بريده بريده و نامفهوم صحبت مي کرده است. او براي نمايش دادن چنين وضعيتي بهتر ديد هر آنچه را از نزديک لمس کرده در شعر تجربه کند. البته بايد اشاره کرد براهني نه در يک شعر بلکه در بسياري از شعرهايش از اين زبان بهره برده که ضرورت استفاده يا عدم آن در فرصتي ديگر قابل بررسي است. البته اين روزها در توجيه استفاده از زبان بيماران رواني و تلفيق آن با ابزار آشنايي زدايي مي گويند هدف شان نماياندن وضعيت مشوش دنياي ماشيني است. اما بايد پرسيد چرا هنگام سخن گفتن از عشق، طبيعت و ساير مظاهر هستي نيز از چنين زباني استفاده مي کنند؟ در واقع پاسخ همه گزينه ها که الف نيست، از اين روست که مخاطب با شعرهايي مشابه از لحاظ ساختمان، زبان، فرم، لحن و... مواجه مي شود. گويي همه اين شاعران از روي دست هم نوشته اند. براي تحليل بهتر به نمونه توجه شود؛ آيا مي شود يک فرد سالم به لحاظ عقلي در يک مجلس عروسي نوحه بخواند و به سر و جان خود بزند و به شکلي عزاداري کند مگر اينکه مجنون باشد يا به يکي از بيماري هاي رواني دچار شده باشد؟ در اين صورت شايد استفاده از چنين رفتاري توجيه پذير باشد.

موسيقي و لحن در شعر پسانيمايي
باباچاهي در شعرهاي پسانيمايي خود اگرچه عنوان مي کند قصد دارد به چندوزني در شعر برسد اما به زعم نگارنده کارنامه شعرهاي پسانيمايي او مبين اين نکته است که وزن در شعر او به شکل شعرهاي کلاسيک، ايجاد فقط يک ريتم منسجم موسيقايي نمي کند بلکه تمام سعي شاعر از پس رسيدن به چندوزني، خلق چند موسيقي و لحن در عرصه زبان است که در نهايت بيانگر دغدغه چندصدايي بودن وي مي تواند باشد يا شايد قصد دارد عناصر صوتي و آوايي در شعر نيمايي و غيرنيمايي را اتوماتيزه شده کند.

مرگ مولف را ديري ست/ اعلام کرده اند/ من مرده به دنيا آمده ام/ و اصل ماجرا را مي دانم / کسي حرف مي زند از کسي که مرده/ يا به قتل رسيده؟/ «چه اهميت دارد چه کسي حرف مي زند؟»/ که اين طور؟/ پس دست هايم را برمي دارم از زمين/ سرم را برمي دارم/ و اصل ماجرا را / و برمي دارم با خودم / آسمان ً روي سرم را / چه اهميت دارد چه کسي حرفي مي زند؟/ يا به قتل رسيده؟ و.../ (عقل عذابم مي دهد، ص 23) بگذريم اگر از نمونه هايي از اين دست که نمود موفق شعر چندصدايي هستند، باباچاهي براي رسيدن به چنين وضعيتي آيا شعر را فداي رسيدن به وزن و موسيقي مورد نظرش نمي کند؟ هر چند از اين رو شاهد پرش تداعي ها، قطع و وصل شدن عبارت ها باشيم که به تعبير او برايش تنوع آوايي به همراه آورده است؛ آواهايي که ديگر نظم منطقي يا راديويي مکالمه را ندارند. دنيا هنوز هم که به آخر نرسيده/ شيطان هنوز از لب رودخانه ماهي مي گيرد/ او هم تازگي ها/ دست تو را / و فرض مي کند که از لب رودخانه / طفلک/ فرض مي کند که از لب رودخانه/ من هم قرار بود / که تا آن طرف هر کجا/ به يک اشاره/ و همين طور دور خودم/ دنيا هم که مثل هميشه روي شاخ گاو مي چرخد و... (عقل عذابم مي دهد، ص 12)

ساختار شعر پسانيمايي

ساختار شعرهاي باباچاهي «پيچشي» است و از آنجايي که مدام اين ساختار در شعرهاي او تکرار مي شود مخاطب در عرصه تنوع فرم و ساختار نيز به محدوديت مي رسد. او درباره ساختار شعرهاي پسانيمايي مي گويد؛ «سنگي را در آب مي اندازيم، دايره هايي به دست مي آيد که ظاهراً گرد يک نقطه مي چرخند. نقطه اصابت سنگ، شعر پسانيمايي که به تنوع، دگرگوني و تفاوت در ساختار شعر معتقد است در مثال فوق تغييراتي پديد مي آورد. به اين ترتيب که در فاصله يي کم و کوتاه يا همزمان ناگهان چند سنگ در آب انداخته مي شود، در نتيجه با چند نقطه اصابت سنگ روبه رو مي شويم. آنگاه دايره هاي متوالي در دايره هاي ديگر تداخل پيدا مي کنند. با اين حساب شعر پسانيمايي هيچ قاعده از پيش تعيين شده يي را نمي پذيرد که عمل کردن در چارچوب آن اجباري باشد. ساختار شعر پسانيمايي هر بار مي تواند تعريف تازه يي بپذيرد.»2

... پس با فرض اينکه بايد بترسم/ نبايد؟/ با فرض اينکه حفره ها/ يا مثلاً/ گودال هاي عميقي را/ که با دست ظريف خودتان/ و نردبان بلندي را براي اينکه من آن بالا/ به هواي اينکه سرشاخه ها را/ و شما در کمال بازيگوشي/ آن پايين/ نه/ شما بگوييد/ نبايد بترسيم/ با فرض اينکه بايد؟ (عقل عذابم مي دهد، ص 15)

تصوير در شعر پسانيمايي

درباره نقش تصاوير شعرهاي باباچاهي آنچه مي توان گفت مخاطب در شعرهاي باباچاهي به تصاويري بکر و ناب نمي رسد. تصاوير او بسيار معمولي هستند اما او سعي مي کند از تخيل در شعر در کنار استفاده از آشنايي زدايي بهره ببرد. باباچاهي در اين باره مي گويد؛ «شعر پسانيمايي معتقد است که تنوع و تکثر تصويرها در واقع فرآيند تنوع رفتار شاعر با زبان است که در اين صورت الگوهاي تصويرسازي نيز کنار گذاشته مي شوند.»3

... وقتي شما با خودتان/ يا بدون خودتان/ مي رقصيديد/ و سوسک ها کف مي زدند به افتخار شما/ و عنکبوت ها/ غش مي کردند/ درست روي حفره هاي سرپوشيده مي رقصيديد/ روي روي گودال هاي سرپوشيده مي رقصيديد. (عقل عذابم مي دهد، ص 16)

نشانه ها در شعر پسانيمايي

خصوصيت ديگر بارز در شعرهاي باباچاهي اين است که او مدام تاييد يا نفي مي کند. در واقع شعر او نمايشگر تضادهاست. او براي رسيدن به اين منظور رو به نشانه هايي مي آورد که بعضاً تثبيت شده نيستند از اين رو نشانه مي سازد و از آنجايي که اين نشانه ها در او دروني شده و بعضاً برگرفته از فرهنگ و زادبوم اوست، مخاطب را در ارتباط گرفتن با آنچه در پس اين نشانه هاست دچار مشکل مي کند. به همين سبب مخاطب براي برقراري ارتباط، ناگزير مي شود در بدو امر با زحمت بسيار دست به شناخت اين نشانه ها بزند و تازه پس از گذشتن از اين وضعيت با شاعر همذات پنداري کند.

گم مي شوم از تو شبيه مردم نمي شوم اما بيا و ببين/ دلوي به چاه اميد خدا رها کرده ام/ خدا خدا کرده ام که نور بتابد به قبر کوچک من/ پستانکم را بگذاريد/ بروم روي کليات شمس تلو تلو بخورم/ تو کجايي مادر/ تا که بيايي ما در پياله کنده ايم گور خودمان را/ فلاني من، / تو هم که موهايت عين قير سفيد شده در پيراهن/ بلندي که براي عروسي جن ها/ آدم پوشيده يي مثل تو مرا به ياد سيبي مي اندازد که از وسط اصلاً و نصف ديگر تو که منم/ زنم مي اندازد آن را در سطل زباله و... (گزيده اشعار، ص 208 )

با تمام اين تفاسير بايد اظهار داشت بسياري از شاعران هم سن و سال باباچاهي وقتي جايگاه خود را در عرصه ادبيات تثبيت شده يافتند دست به خطر نزده و سياست محافظه کارانه پيش مي گيرند. در اين ميان اما بايد باباچاهي را به خاطر حس نوجويي، برتري خواهي و متفاوت انديشي ارج نهاد.

پي نوشت ها؛-------------------------

1- باباچاهي علي، عقل عذابم مي دهد، نشر همراه، چاپ اول، بهار 79

2- همان، ص 154

3- همان، ص 141