آغاز شعر ما بچههای کارگاه شعر، سه شنبه هاست. سه
شنبه اولین روز هفته !
شعر معنی دیگر سه شنبه هاست. نقطهی پرگار وجود
روزی که یک هفته دور زده است تا رسیده است به ...
بعد از چاپ و انتشار «پیکاسو در آبهای خلیج
فارس» که در هشتاد و هشت یعنی همین امسال توسط نشر ثالث منتشر شد، از دیگر
مجموعهی شعر علی باباچاهی بیخبر نیستم. از باباچاهی میپرسم: از پریان چه خبر؟
باباچاهی در پاسخ من مطالبی میگوید که به سؤالهای بعدی من و شاید شما هم جواب
میدهد و من سعی میکنم آنها را نقل کنم. این پاسخ نه نقل به مفهوم است و نه عیناً کپی حرفهای
باباچاهی. امّا گفتهی شخص دیگری جز باباچاهی هم نیست:
فکر میکنم تا یک هفتهی دیگر مجموعهی تازهام
یعنی «فقط از پریان دریایی زخم زبان نمیخورد» توسط نشر نوید شیراز چاپ و روانهی
بازار کتاب شود. این مجموعه و مجموعهی قبلی که «پیکاسو در آبهای خلیج فارس» نام
دارد و مجموعهی دیگری که یک ماهی است به نشر ثالث سپرده شده است - نامش « هوش و
حواس گل شببو برای من کافی است» - شاید سهگانهای را تشکیل بدهند. امّا نه بدان
معنا که خط سیر داستانی یا حکاییِ خاصی را دنبال کنند، بلکه به صرف مشترکات طنز و
خصوصیت بین متنی آن، چنین حرفی میزنم. این خصوصیت طبعاً در دو مجموعهی بعد از
«پیکاسو ...» پررنگ تر میشود. نام یا صنعت دیگری که شعرهای «فقط از پریان...»
پذیرای آن هستند، «افشانش» است. «شعر افشانشی» البته زیرمجموعهی «شعر در وضعیت
دیگر» است که میتواند اشعار دیگر شاعران را هم در بربگیرد. من در جایی گفتهام اگر در «شعر دیگر» با انتزاع
سر و کار داریم، «التقاط و امتزاج» محوریت شعر در وضعیت دیگر را نشان میدهد.
التقاط گفتمانها و امتزاج زمانها و مکانهای مختلف، معطوف به شعر در وضعیت دیگر
است. امّا منظور از «افشانش» نوعی بذرپاشی است، با قدرتی که در دستهای ما تعبیه
شده است: بذرپاشی بر قطعاتی از زمین (صفحهی کاغذ) که ظاهراً متقارن و متوازن
نیستند و همچون جزایری پراکنده به نظر میرسند. فصل مشترک این قطعات بذری است که
بر آنها پاشیده شده است. بنابراین افشانش را معادل گسست کامل اندامهای شعر از
یکدیگر نمیدانم، گرچه نوعی گسست را تداعی میکند. این گسستِ ظاهری به نوعی پیوست
بنهان دارد؛ بدین معنا که روساخت ظاهراً گسستهی شعر، مبتنی بر ژرفساختی پیوسته
امّا پنهان است. امّا فرم آنگونه که مدّ نظر نیماست در شعر افشانشی نقش چندانی
ندارد. شعر افشانشی در حالی که غیرمنتظره است، به جابهجایی زمانها، مکانها و
صحنهها نظر دارد. در عین حال به روابط بینامتنی یعنی گفتمان با سنتهای شعری،
فرهنگ عامه، ضربالمثلها و حکایتهای نهادینه شده در اذهان مردم علاقمند است. در
واقع حواشی را از حاشیه بودن نجات میدهد. چنین شعری غیرنخبهگرا هم نیست.
و امّا نکته و یا نکات دیگری که میتوان در مورد
کتاب «فقط از پریان ...» عنوان کرد، این است که از دیدگاه پساساختارگرایانه اگر به
شعرهای این مجموعه نگاه کنیم چالشی با دیدگاه تقابلی را به خوبی حس میکنیم. یعنی
جهان و یا پدیدههای عینی و ذهنی، دوشقه نشدهاند که هر یک ساز جداگانهای بزنند.
طرح مقولهی هستیشناختی در این شعرها به گونهای نیست که یا شرِّ شر باشند یا
خیرِ خیر! به مقولههای مرود اشاره به طور نسبی پرداخته شده، امّا نسبیت با
«سرگیجهی نسبیت» همراه نیست.
گاه امّا تقابلها در چالشی آشتی ناپذیر از هم
به سر نمیبرند، بلکه بعضاً نور میتواند مکمل تاریکی باشد نه دشمن آن. مقولهای
که دریدا نیز بدان پرداخته است آنجا که میگوید: سابقه این گرایش به افلاطون باز
میگردد. از جمله حضور در مقابل غیاب، حقیقت در برابر مجاز، ذهن در برابر عین و
... همواره اندیشهی متافیزیکی را به خود مشغول داشته است. جالب این که از مولانای
بزرگ خودمان قبلاً شنیدهایم که میگوید:
شب چنین با روز اندر اعتناق / مختلف در صورت
امّا اتفاق / روز و شب ظاهر دو دشمناند / لیک هر دو یک حقیقت میتنند.
سادهتر که با «پریان ...» مواجه شویم، شعرهای
این دفتر را نمیتوان شعرهایی پیچیده نامید، همانگونه که سادگی نیز نام یا صفت
آنها نمیتواند باشد: سادگیهای به پیچیدگی آغشته؛ یا؛ پیچیدگیهای رو به سمت
سادگی و ... رعایت اعتدال نیز ویژگیها را مشخص نمیکند.
به هر صورت به گمان من، همهی حقوق برای
خوانندهی حرفهای شعر امروز ایران محفوظ است که آن را بخواند یا به کناری نهد.
و امّا یک شعر:
شايد اين طور باشد
كبريتاختراع
مادرم بود
غروب پوست پلنگيگربهْ سياهآبجوشاجنّه
دلتنگياختراع مادرم بود
زنِ بورِ بورارمنيگل صد تومني كه عاشق فايز
شد يا كه نشد اختراع مادرم بود
نوبت به من كه رسيد گنجشكهاي زير درختي هم به
خانهي بخت رفته بودند
زنبور نشده از اسب پياده شدمنيش زدم به لُپ سيبي كه قدري گندمگون بود
«زنبور شدم» «نيش
زدم» اختراع مادرم بود
كلاه حصيري هميشه براي كلهي گندهي من تنگِ تنگ بود
قرار بود عاشق يك دختر مكزيكي بشومنشد و گفت:
نقل مطالب هم به شرط ذكر مأخذ اصلي ممنوع نيست!
برادرانم به فكر فانوس دريايي بودند
كه نفت نشت نكنددريا خرابتر نشود روي سرِمان
گفت با چراغ زنبوريات چه پيدا كردهاي دختر ارمني يا گل صدتومني؟
و من در دمشق به ملخهاي خام خام پخته – نپختهنجويده فكر ميكردم
جن و پري جغد و پرستو پياز نرگس شيراز در طفل – طفلکي
در طفلکي اغلب در طفل – طفلکي اغلب!
دوري بزنيم در شهرستان با دختر روسي که در شيشه ي ودکا ترکه ي انار شده
با انبه ي هندي که پدربزرگ شده ريش سفيد محل شده
با رفيقي که لاک به لاک لاک پشت شده
پشت کرده به دودکش کشتي کارخانه حمامِ سرِ کوچه
يا با ديوانه ي برهنه اي که دراز به درازِ خودش را ساعت شماطه دار مي داند
دراز به دراز
شهريورماه 1387
مزدک پنجه يي
از شعر نيمايي تا پسانيمايي علي باباچاهي شاعري مدعي است که توانسته با توجه به بحران ارزش ها، بحران حقايق و بحران قطعيت امور و... در دهه اخير بر ظرفيت هاي قالب نيمايي بيفزايد و به باوري ديگر آن را احيا کند چرا که به زعم عده يي از منتقدان، اگر شعر نيمايي در مرحله بلوغ، دچار کودتاي شاملويي نمي شد امروز با جلوه هاي بيشتري از شعر نو مواجه بوديم چون شعر نو، نه تنها يک الگوي تازه شعري، بلکه ارائه گر طريقه يي تازه در نگاه به جهان بود، جهاني که در پي انقلاب صنعتي و ورود آهسته و پيوسته اش به ايران ساختارهاي ذهني بسياري را دستخوش تغيير کرده بود. در واقع قالب نيمايي آمده بود تا بستري براي ارائه انديشه هاي مدرن اجتماعي فراهم سازد. شايد بر اساس اين دغدغه و شناخت ظرفيت هاي شعر نيمايي است که باباچاهي ارائه گر بيانيه شعر پسانيمايي در دهه بلبشوي تئوري ها مي شود.
من از آبشخور غوکان بد آواز مي آيم/ و با من گفت وگوي مرغ هاي خانه بر دوشي ست/ که جفت خويش را در شيشه هاي آب مي بينند/ دلم اي دوست مي سوزد/ که قمري ها نمي خوانند/ که دخترهاي عاشق گل نمي چينند و... (ص 47، گزينه اشعار)
او در يکي از تعاريف خود درباره شعر پسانيمايي مي گويد؛ «شعر پسانيمايي، نظارتي رندانه بر مولفه هاي فلسفي - هنري پست مدرنيست ها هم دارد اما نه به آن مبنا که خود را ملزم به انطباق بي چون و چرا با تئوري ها و مباني نظري آنان بداند.»1 باباچاهي تئوري «پسانيمايي» را هنگامي مطرح مي کند که شعر ما دچار واردات تئوري شده بود و بسياري از جوانان آن دهه قصد ارائه اين تئوري ها را در شعر داشتند. در واقع باباچاهي در يک اقدام هوشمندانه و برخورداري از تجربه آثار کلاسيک و مباحث مطرح در دهه 70 چون تکثر، چندصدايي و... نيز شناخت از قالب و ظرفيت هاي شعري نيما توانست دست به احياي قالب نيمايي بر اساس تئوري خود بزند. حال چرا قالب نيمايي را براي اين روند برگزيد خود نکته مهمي است که پرداختن به آن خالي از لطف نيست. شايد يکي از دلايل اين اقدام را بتوان تئوري هاي مطرح در دهه 70 که مي شد سراغ شان را در شعر و قالب نيمايي ديد،گرفت. در واقع دور از انصاف است اگر ادعا شود بحث چندصدايي به عنوان مثال در افسانه نيما اتفاق نيفتاده است چرا که افسانه نيما، مرغ آمين و... را مصداق اجرا شده تئوري چندصدايي دانست، تئوري که نيما مطرح کرد و معتقد بود بايد از قيد من متکلم وحده خلاص و به من، تو و او (تکثر) روي آورد.
آسيب شناسي مانيفست ها
مانيفست به همان ميزان که براي درک و تامل بيشتر يک اثر هنري مفيد واقع مي شود به همان نسبت نيز مي تواند براي مانيفست نويس و مخاطبانش خطرآفرين باشد، از سويي ممکن است او را به ورطه تکرار بکشاند و از طرفي مخاطب را در راه رسيدن به لذت و تعليق بيشتر محدود کند، چرا که مخاطب خواسته يا ناخواسته از زاويه يي با اثر تقابل مي کند که مانيفست نويس (خالق اثر) او را توسط مفاد مانيفست در آن راه گسيل داشته و هدايت کرده است. علي باباچاهي نيز به مانند اکثر مانيفست نويس ها - به زعم نگارنده نيما را بايد جدا کرد چرا که در دستگاه فکري او اول اثر نوشته شده و بعد بر اساس مداقه و ضرورت فضاي شعري آن روز به تئوريزه کردن آن پرداخته است - نتوانسته از لحاظ فرم، ساختار، زبان، آرايه هاي ادبي و... در هر مجموعه نسبت به ديگري متفاوت (متفاوط) عمل کند هر چند تلاش هايي از اين دست در کل نکات جذب شدني اش، جذب کليت شعرش مي شود و از اين منظر چنين شاعراني زحمات شان مأجور خواهد افتاد.
وزن در شعر پسانيمايي اولين مساله يي که در شعر پسانيمايي مطرح مي شود مقوله وزن شعر است، باباچاهي وزن را همچون نهادي مقتدر تلقي نمي کند و به سيطره وزن و حتي بي وزني گردن نمي نهد و معتقد است بي وزني نيز در بخش چشمگيري از شعر امروز به اشباع و عرياني زننده يي رسيده است. به تعبير باباچاهي شعر پسانيمايي به چندوزني مي رسد. اما سوال اينجاست که آيا رسيدن به چندوزني خود عاملي براي رها نا شدن از قفس نيست؟ حتي اگر تصور کنيم باباچاهي در پس اين تنوع اوزان قصد کرده به يک نظام هماهنگ آوايي يا موسيقايي برسد، اينکه شاعر سعي کند در شعرش به چندوزني به جاي چندصدايي برسد آيا مغاير با آنچه نيما مطرح کرد، نيست، يعني عبور از قوافي و رديف هاي دست و پا گير؟ در واقع باباچاهي براي اجراي خود اين باور مجبور است مانع حضور برخي از کلمات شود. با اين پيش فرض و با توجه به توضيحاتي که در باب آسيب شناسي مانيفست ها ارائه شد، آيا نمي توان ادعا کرد در دستگاه ذهني يا شعري باباچاهي هدف وسيله را توجيه مي کند، اتفاقاً/ و به رغم آنچه که معمول است/ اتفاق افتاده بود/ بين ما که طرح کمرنگي از خودمان بوديم/ افتاده بود/ جرات نمي کرديم که برداريمش/ به گوشه يي ببريمش/ و غرق کنيم خود را در فنجاني قهوه/ يا استکاني چاي/ و از تîه دريا نگاه کنيم/ به آنچه که افتاده بود/ و در ملاقات هاي بعدي/ فراموش کنيم/ آنچه که افتاده بود و نيفتاده بود و... (عقل عذابم مي دهد، ص 20)
اسکيزوفرني در شعر پسانيمايي
باباچاهي در بسياري از شعرهايش خود را سوار قايق در رود پرتلاطم شعر کرده و از خطرات پيش رو نهراسيده است؛ وضعيتي که در دهه 70 بسياري از شاعران از جمله براهني نيز از آن بهره برده اند. البته براهني در توجيه استفاده از چنين زبان و خلق چنين وضعيتي مدعي است اين نوع اجرا در شعر او تصنعي نبوده بلکه مادر او دچار بيماري آلزايمر شده بوده و اين گونه مقطع مقطع/ بريده بريده و نامفهوم صحبت مي کرده است. او براي نمايش دادن چنين وضعيتي بهتر ديد هر آنچه را از نزديک لمس کرده در شعر تجربه کند. البته بايد اشاره کرد براهني نه در يک شعر بلکه در بسياري از شعرهايش از اين زبان بهره برده که ضرورت استفاده يا عدم آن در فرصتي ديگر قابل بررسي است. البته اين روزها در توجيه استفاده از زبان بيماران رواني و تلفيق آن با ابزار آشنايي زدايي مي گويند هدف شان نماياندن وضعيت مشوش دنياي ماشيني است. اما بايد پرسيد چرا هنگام سخن گفتن از عشق، طبيعت و ساير مظاهر هستي نيز از چنين زباني استفاده مي کنند؟ در واقع پاسخ همه گزينه ها که الف نيست، از اين روست که مخاطب با شعرهايي مشابه از لحاظ ساختمان، زبان، فرم، لحن و... مواجه مي شود. گويي همه اين شاعران از روي دست هم نوشته اند. براي تحليل بهتر به نمونه توجه شود؛ آيا مي شود يک فرد سالم به لحاظ عقلي در يک مجلس عروسي نوحه بخواند و به سر و جان خود بزند و به شکلي عزاداري کند مگر اينکه مجنون باشد يا به يکي از بيماري هاي رواني دچار شده باشد؟ در اين صورت شايد استفاده از چنين رفتاري توجيه پذير باشد.
موسيقي و لحن در شعر پسانيمايي باباچاهي در شعرهاي پسانيمايي خود اگرچه عنوان مي کند قصد دارد به چندوزني در شعر برسد اما به زعم نگارنده کارنامه شعرهاي پسانيمايي او مبين اين نکته است که وزن در شعر او به شکل شعرهاي کلاسيک، ايجاد فقط يک ريتم منسجم موسيقايي نمي کند بلکه تمام سعي شاعر از پس رسيدن به چندوزني، خلق چند موسيقي و لحن در عرصه زبان است که در نهايت بيانگر دغدغه چندصدايي بودن وي مي تواند باشد يا شايد قصد دارد عناصر صوتي و آوايي در شعر نيمايي و غيرنيمايي را اتوماتيزه شده کند.
مرگ مولف را ديري ست/ اعلام کرده اند/ من مرده به دنيا آمده ام/ و اصل ماجرا را مي دانم / کسي حرف مي زند از کسي که مرده/ يا به قتل رسيده؟/ «چه اهميت دارد چه کسي حرف مي زند؟»/ که اين طور؟/ پس دست هايم را برمي دارم از زمين/ سرم را برمي دارم/ و اصل ماجرا را / و برمي دارم با خودم / آسمان ً روي سرم را / چه اهميت دارد چه کسي حرفي مي زند؟/ يا به قتل رسيده؟ و.../ (عقل عذابم مي دهد، ص 23) بگذريم اگر از نمونه هايي از اين دست که نمود موفق شعر چندصدايي هستند، باباچاهي براي رسيدن به چنين وضعيتي آيا شعر را فداي رسيدن به وزن و موسيقي مورد نظرش نمي کند؟ هر چند از اين رو شاهد پرش تداعي ها، قطع و وصل شدن عبارت ها باشيم که به تعبير او برايش تنوع آوايي به همراه آورده است؛ آواهايي که ديگر نظم منطقي يا راديويي مکالمه را ندارند. دنيا هنوز هم که به آخر نرسيده/ شيطان هنوز از لب رودخانه ماهي مي گيرد/ او هم تازگي ها/ دست تو را / و فرض مي کند که از لب رودخانه / طفلک/ فرض مي کند که از لب رودخانه/ من هم قرار بود / که تا آن طرف هر کجا/ به يک اشاره/ و همين طور دور خودم/ دنيا هم که مثل هميشه روي شاخ گاو مي چرخد و... (عقل عذابم مي دهد، ص 12)
ساختار شعر پسانيمايي
ساختار شعرهاي باباچاهي «پيچشي» است و از آنجايي که مدام اين ساختار در شعرهاي او تکرار مي شود مخاطب در عرصه تنوع فرم و ساختار نيز به محدوديت مي رسد. او درباره ساختار شعرهاي پسانيمايي مي گويد؛ «سنگي را در آب مي اندازيم، دايره هايي به دست مي آيد که ظاهراً گرد يک نقطه مي چرخند. نقطه اصابت سنگ، شعر پسانيمايي که به تنوع، دگرگوني و تفاوت در ساختار شعر معتقد است در مثال فوق تغييراتي پديد مي آورد. به اين ترتيب که در فاصله يي کم و کوتاه يا همزمان ناگهان چند سنگ در آب انداخته مي شود، در نتيجه با چند نقطه اصابت سنگ روبه رو مي شويم. آنگاه دايره هاي متوالي در دايره هاي ديگر تداخل پيدا مي کنند. با اين حساب شعر پسانيمايي هيچ قاعده از پيش تعيين شده يي را نمي پذيرد که عمل کردن در چارچوب آن اجباري باشد. ساختار شعر پسانيمايي هر بار مي تواند تعريف تازه يي بپذيرد.»2
... پس با فرض اينکه بايد بترسم/ نبايد؟/ با فرض اينکه حفره ها/ يا مثلاً/ گودال هاي عميقي را/ که با دست ظريف خودتان/ و نردبان بلندي را براي اينکه من آن بالا/ به هواي اينکه سرشاخه ها را/ و شما در کمال بازيگوشي/ آن پايين/ نه/ شما بگوييد/ نبايد بترسيم/ با فرض اينکه بايد؟ (عقل عذابم مي دهد، ص 15)
تصوير در شعر پسانيمايي
درباره نقش تصاوير شعرهاي باباچاهي آنچه مي توان گفت مخاطب در شعرهاي باباچاهي به تصاويري بکر و ناب نمي رسد. تصاوير او بسيار معمولي هستند اما او سعي مي کند از تخيل در شعر در کنار استفاده از آشنايي زدايي بهره ببرد. باباچاهي در اين باره مي گويد؛ «شعر پسانيمايي معتقد است که تنوع و تکثر تصويرها در واقع فرآيند تنوع رفتار شاعر با زبان است که در اين صورت الگوهاي تصويرسازي نيز کنار گذاشته مي شوند.»3
... وقتي شما با خودتان/ يا بدون خودتان/ مي رقصيديد/ و سوسک ها کف مي زدند به افتخار شما/ و عنکبوت ها/ غش مي کردند/ درست روي حفره هاي سرپوشيده مي رقصيديد/ روي روي گودال هاي سرپوشيده مي رقصيديد. (عقل عذابم مي دهد، ص 16)
نشانه ها در شعر پسانيمايي
خصوصيت ديگر بارز در شعرهاي باباچاهي اين است که او مدام تاييد يا نفي مي کند. در واقع شعر او نمايشگر تضادهاست. او براي رسيدن به اين منظور رو به نشانه هايي مي آورد که بعضاً تثبيت شده نيستند از اين رو نشانه مي سازد و از آنجايي که اين نشانه ها در او دروني شده و بعضاً برگرفته از فرهنگ و زادبوم اوست، مخاطب را در ارتباط گرفتن با آنچه در پس اين نشانه هاست دچار مشکل مي کند. به همين سبب مخاطب براي برقراري ارتباط، ناگزير مي شود در بدو امر با زحمت بسيار دست به شناخت اين نشانه ها بزند و تازه پس از گذشتن از اين وضعيت با شاعر همذات پنداري کند.
گم مي شوم از تو شبيه مردم نمي شوم اما بيا و ببين/ دلوي به چاه اميد خدا رها کرده ام/ خدا خدا کرده ام که نور بتابد به قبر کوچک من/ پستانکم را بگذاريد/ بروم روي کليات شمس تلو تلو بخورم/ تو کجايي مادر/ تا که بيايي ما در پياله کنده ايم گور خودمان را/ فلاني من، / تو هم که موهايت عين قير سفيد شده در پيراهن/ بلندي که براي عروسي جن ها/ آدم پوشيده يي مثل تو مرا به ياد سيبي مي اندازد که از وسط اصلاً و نصف ديگر تو که منم/ زنم مي اندازد آن را در سطل زباله و... (گزيده اشعار، ص 208 )
با تمام اين تفاسير بايد اظهار داشت بسياري از شاعران هم سن و سال باباچاهي وقتي جايگاه خود را در عرصه ادبيات تثبيت شده يافتند دست به خطر نزده و سياست محافظه کارانه پيش مي گيرند. در اين ميان اما بايد باباچاهي را به خاطر حس نوجويي، برتري خواهي و متفاوت انديشي ارج نهاد.
پي نوشت ها؛-------------------------
1- باباچاهي علي، عقل عذابم مي دهد، نشر همراه، چاپ اول، بهار 79
2- همان، ص 154
3- همان، ص 141
+ نوشته شده در پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۸۸ ساعت 10:28 توسط مدیریت وبلاگ
|
اين وبلاگ به منظور ايجاد يك بانك اطلاعاتي از پرونده ی ادبي علي باباچاهي و نيز خبررسانی پیرامون فعاليتهاي ادبی ایشان راهاندازي شده است. این وبلاگ با نظارت علی باباچاهی اداره میشود و هر گونه نقد و نظر، پيشنهاد و انتقاد از سوی مخاطبان این وبلاگ به اطلاع شاعر خواهد رسيد. در صورتي كه نيازی به پاسخگوئي نظرات دوستان باشد، پاسخ شاعر برای مخاطبان ارسال خواهد شد.